جدول جو
جدول جو

معنی تخت نشین - جستجوی لغت در جدول جو

تخت نشین
(اَ وَهْ)
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین. (آنندراج) :
هرکه شد تاجدار و تخت نشین
تاج او آسمان و تخت زمین.
نظامی.
کآن تخت نشین که اوج سای است
خرد است ولی بزرگ رای است.
نظامی.
تاج بخش شهان تخت نشین
مشرق و مغربش بزیر نگین.
؟ (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تخت نشین
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد
تصویری از تخت نشین
تصویر تخت نشین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ نِ)
کنایه از پادشاهانست. (برهان). پادشاهان. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) ، ارواح. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارواح گذشتگان. (فرهنگ رشیدی) ، اهل سلوک. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). درویشان. (آنندراج) ، ساکنان زمین. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ)
سلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) :
ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد
ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها.
ناظر علی (از آنندراج).
، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
بخشندۀ تخت. (ناظم الاطباء) :
خسرو تاجبخش و تخت نشان
بر سر تاج و تخت گنج فشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود، در افیون و تریاک، کنایه از کمال نشئه مند شدن. (از آنندراج) :
از محتسب نداریم مانند می کشان باک
داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک.
اسماعیل (از آنندراج).
- تخت شدن دماغ، چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ. (آنندراج). تخت شدن افیون. (مجموعۀ مترادفات) :
ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من
دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من.
قبول (از آنندراج).
چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر
که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
ده کوچکی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که در بیست وهفت هزارگزی خاور رامیان و دوهزارگزی باختر شوسۀ گرگان - شاهرود واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین. صدرنشین:
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس.
نظامی (هفت پیکر ص 33)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته ظرف نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گشتن
تصویر تخت گشتن
تخت شدن یاتخت گشتن تریاک. پر نشاه شدن تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت نشان
تصویر تخت نشان
بر تخت نشاننده پادشاه امیر نشان بخشنده تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
دراز کشیدن، یا تخت شدن دماغ. چاق شدن دماغ از نشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
((~. شُ دَ))
هموار شدن، به غایت نشئه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
((~. نِ))
آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست، آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب
فرهنگ فارسی معین
اعتصابی، متحصن، بستی، بست چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ته نشست، رسوب، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش نشین
فرهنگ گویش مازندرانی